مستانه بسر میکده را در زده ای باز
وز باده معنی دو سه ساغر زده ای باز
درپای خم افتاده ای از تاب می ناب
یا خیمه بسر چشمه کوثر زده ای باز
از خاک و ز خشت است گرت بستر و بالش
پا بر سرمه تکیه بر اختر زده ای باز
از باده تلخ کهنی بوسه شیرین
راه دل رندان قلندر زده ای باز
شد چهره چون سیم من از عشق رخت زرد
از سیم عجب سکه ای از زر، زده ای باز
بر، قصد که ناهدوش ای معنی برجیس
بهرام صفت دست به خنجر زده ای باز
ای بلبل گل طوطی شکر که همی طعن
بر بلبل و گل طوطی و شکر زده ای باز
روح القدس از فخر پناهنده شد امروز
در سایه هر پر که به مغفر زده ای باز
خورشید چو مه کسب کند نور، ز رویت
با آن در و گوهر که بر افسر زده ای باز
جنگ و جدل از نیت تو صلح و صفا شد
زآن سکه که در کشور و لشگر زده ای باز
جان و دل عشاق چو کبک است وکبوتر
شهباز که بر کبک و کبوتر زده ای باز
از جیش ثعالب چه غم استی که بقدرت
تنها به دو صد بیشه غضنفر زده ای باز
«حاجب » علم صلح برافراز تو در جنگ
خیر است وجود تو که بر شر زده ای باز