در دو عالم جلوه گر نور رخ یاراست و بس
جمله اشیاء تجلی گاه دلدار است و بس
سینه سیناست، عالم نور حق طالع در اوست
هر که را بینم چو موسی محو دیدار است و بس
معنی قرآن بود مکتوم اندر با، بسم
نقطه فی تحتها خال لب یار است و بس
دوش از پیر مغان پرسیدم از سر وجود
گفت ازخم پرس کو دانای اسرار است و بس
عارفان مست می دیدار و ما مست وصال
در میان جمع امشب شمع هشیار است و بس
یوسف معنی برآمد بر سر بازارها
هر کجا بینم هیاهوی خریدار است وبس
هر کسی آثار نیکوئی در این عالم نهاد
شعر شورانگیز ما فرخنده آثار است و بس
«حاجب » از مستی اناالحق می زند منصور وار
چاره دیوانه بیباک را دار است و بس