یار آنقدر، به حسن بنازید و ناز کرد
کش روزگار هستی خود را نیاز کرد
با حقه بازیش فلک حقه باز باخت
باید قمار با فلک حقه باز کرد
زاهد ز کعبه رخت به دیر مغان کشید
تبدیل بر حقیقت مطلق مجاز کرد
گر مسجد است میکده و قبله خم می
باید به هفت وقت به مستی نماز کرد
زاهد بیا، به مسجد و میخوارگان ببین
کاین خانه را خدا ز، ریا بی نیاز کرد
تا این سرای را، در رحمت نمود باز
درهای کذب و نکبت و زحمت فراز کرد
دانست عشق من ذهب خالصم به عهد
چون کوره گشت بوته خود شکل گاز کرد
کوتاه پای ظلم و دراز است دست عدل
باید نشست راحت و پائی دراز کرد
دهر مشعبد فلک حقه باز، را
حق دست بست و بسته ارباب راز کرد
جز آرزو، چه صرفه و سود، از جهان برد
آن کس که عمر صرف طمع وقت آز کرد
«حاجب » بگوی مردم آزاده را خدای
ممتاز کرد و قابل هر امتیاز کرد