زد صبح صادق سر از غیائب
چون روی یار از مشگین ذوائب
از شمس رویت شد مملو نور
حب المشارق ذیل المغارب
شمشیر خون ریز از کف بیفکن
عاشق نتابد روی از مضارب
ای لیث ثاقب وی از تو هارب
جند ثعالب جیش ارائب
زیبا غزالان بهر تو پویان
گرد صحاری طرف مشارب
مد غم به نامت اندر محامد
ملزم به ذاتت اندر مناقب
غیث المکارم غوث الاعاظم
لیث المواکب کیش الکتائب
بهر تمنات بر هم نمایند
مردان عالم «حاجب » حواجب
هم حاضر هستی اندر معارک
هم صابر هستی اندر مصائب