دهر است پر از فتنه و شهر است پرآشوب
از چشم سیه مست تو ای بر همه محبوب
آن کس که همی گفت منم فاتح و غالب
شد با سپه و خیل و حشم عاجز و مغلوب
بس طرفه بناها که بدی جنت شداد
چون باغ ارم گشت همه ناقص و معیوب
چندیست شد از عدل شهنشاه در ایران
خون همه پامال و اثاث همه منهوب
در حضرت سلطان به چه تقصیر شدستند
اعیان همه معزول و رعیت همه منکوب
شاها تو چو یعسوبی و ملت مگس نحل
بنگر که به عدل است همه عادت یعسوب
دعویت ربوبیت و عنوانت ابوت
ای رب اب الخصم ولد قاتل مربوب
حق گویم و از دار نترسم که از این دار
از گفتن حق بس چو مسیحا شده مصلوب
زاهد چه کشی مد ولاالضال در الحمد
چون نیست در این دایره کس غیر تو مغضوب
آن صبر که در حوصله غیر نگنجد
در ماست که خارج بود از طاقت ایوب
شد از تو عزیز من آیا یوسف در مصر
روشن دل و جان همه چون دیده یعقوب
منعم خبر از جذبه جذاب چه پرسی
جذاب بود سیم و زر و عقل تو مجذوب
همت طلب از «حاجب » درویش بهرحال
گر طالب حقی به حقی بر همه مطلوب