کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    هر شب از هجر تو تا روز نمی یارم خفت

    با کسی واقعه خویش نمی یارم گفت

    زیر پهلوی هر آن کس که پُر از خار بود

    همه شب هیچ شکی نیست که نتواند خفت

    هر یک از تار مژه قطره آبی دارد

    این چنین گوهر پاکیزه به الماس که سفت

    خون دل دیده چو بر چهره چکاند گویم

    بازم از این دل دیوانه گلی نو بشکفت

    بختم از نرگس پرخواب تو شد اندر خواب

    یا ز آشفتگی زلف سیاهت آشفت

    خاک کوی تو دریغ است که بر باد رود

    جز به مژگان نتوان خاک سر کوی تو رُفت

    مهر رخسار تو در دل نتوان داشت نهان

    بر گل تیره نشاید رخ خورشید نهفت

    ای عزیزان! من اگر صبر ندارم از دوست

    صبر از جان نتوان کرد مدارید شگفت

    تا جلال از تو جدا گشت به جان نالان است

    آه از آن بلبل نالان که شود طاق از جفت

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha