جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۵۶: هر شب از هجر تو تا روز نمی یارم خفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر شب از هجر تو تا روز نمی یارم خفت با کسی واقعه خویش نمی یارم گفت زیر پهلوی هر آن کس که پُر از خار بود همه شب هیچ شکی نیست که نتواند خفت هر یک از تار مژه قطره آبی دارد این چنین گوهر پاکیزه به الماس که سفت خون دل دیده چو بر چهره چکاند گویم بازم از این دل دیوانه گلی نو بشکفت بختم از نرگس پرخواب تو شد اندر خواب یا ز آشفتگی زلف سیاهت آشفت خاک کوی تو دریغ است که بر باد رود جز به مژگان نتوان خاک سر کوی تو رُفت مهر رخسار تو در دل نتوان داشت نهان بر گل تیره نشاید رخ خورشید نهفت ای عزیزان! من اگر صبر ندارم از دوست صبر از جان نتوان کرد مدارید شگفت تا جلال از تو جدا گشت به جان نالان است آه از آن بلبل نالان که شود طاق از جفت جلال عضد یزدی