کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    همچو من وصل تو را هیچ سزاواری هست؟

    یا چو من هجر تو را هیچ گرفتاری هست؟

    دیدهٔ دهر به دور تو ندیده است به خواب

    که چو چشمت به جهان فتنهٔ بیداری هست

    ای تماشای رخت داروی بیماری عشق

    خبرت نیست که در کوی تو بیماری هست

    هر کجا دل شده‌ای بر سر کویت بینم

    گویم المنةلله که مرا یاری هست

    گر من از عشق تو دیوانه شوم باکی نیست

    که چو من شیفته در کوی تو بسیاری هست

    هر که روی چو گلت بیند داند به یقین

    که ز سودای تو در پای دلم خاری هست

    «گر بگویم که مرا با تو سرو کاری نیست»

    قاضی شهر گواهی بدهد کاری هست

    هر که را کار نه عشق است اگر سلطان است

    تو ورا هیچ مپندار که در کاری هست

    تا زر شعر من از سکهٔ تو نام گرفت

    هر درمسنگ مرا قیمت دیناری هست

    گر بگویم که مرا یار تویی بشنو، لیک

    «مشنو ای دوست که بعد از تو مرا یاری هست»

    سیف فرغانی نبود بر یارت قدری

    گر دل و جان تو را نزد تو مقداری هست

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha