سیف فرغانی
غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
غزل شماره ۱۷: همچو من وصل تو را هیچ سزاواری هست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
همچو من وصل تو را هیچ سزاواری هست؟ یا چو من هجر تو را هیچ گرفتاری هست؟ دیدهٔ دهر به دور تو ندیده است به خواب که چو چشمت به جهان فتنهٔ بیداری هست ای تماشای رخت داروی بیماری عشق خبرت نیست که در کوی تو بیماری هست هر کجا دل شده ای بر سر کویت بینم گویم المنةلله که مرا یاری هست گر من از عشق تو دیوانه شوم باکی نیست که چو من شیفته در کوی تو بسیاری هست هر که روی چو گلت بیند داند به یقین که ز سودای تو در پای دلم خاری هست «گر بگویم که مرا با تو سرو کاری نیست» قاضی شهر گواهی بدهد کاری هست هر که را کار نه عشق است اگر سلطان است تو ورا هیچ مپندار که در کاری هست تا زر شعر من از سکهٔ تو نام گرفت هر درمسنگ مرا قیمت دیناری هست گر بگویم که مرا یار تویی بشنو، لیک «مشنو ای دوست که بعد از تو مرا یاری هست» سیف فرغانی نبود بر یارت قدری گر دل و جان تو را نزد تو مقداری هست سیف فرغانی