فخر رازی و زین کیشی و خورزمشاه را و چندین مبتدع دیگر بودند گفتم شما صدهزار دلهای با راحت را و شکوفهها و دولتها را رها کردهاید و در این دو سه تاریکی گریختهاید و چندین معجزات و براهین را ماندهاید و به نزد دو سه خیال رفتهاید این چندین روشنایی آن مدد نکرد که این دو سه تاریکی عالم را بر شما تاریک دارد و این غلبه از بهر آن است که نفس غالب است و شما را بیکار میدارد و سعی میکند به بدی و چون بیکار باشید همه بدی کرده شود و تاریک و وسوسه و خیال و سوداهای فاسد و ضلالت پدید آید از آنکه عقل غریب است و نفس در مملکت خود است و آن مملکت از آنِ شیاطین است و این دنیاست که ماحضر است و حجاب است از دَرِ غیب و نزد عاقلان این دنیا حاجتی است بر در غیب.
و امّا قسم نیکویی همین سعی کردن است به نیکویی و آلت نیکوی آن است که تا با یار نیک ننشینی وجد نکنی و مراقب احوال خود نباشی نغزی و نیکویی پدید نیاید از آنکه این جهانیست که خار و حشیش بیسعی تو روید و همه بیابانها و صحراها پر شود.
امّا گلزار و درختان میوهدار بیسعی تو پدید نمیآید امّا خیالات صور اسفل و عداوة چون آن خس است که هر ساعتی پیش تو بروید و پدید آید بیسعی تو.
اکنون این جهانیست همچون زره و گرد در یکدیگر شده و شما متحیر مانده و هیچ بیرون شوی نمیبینید آخر از ولایت عدمتان برانگیختند و شما همچون ملخ بر سر این سبزهزار حطام دنیا فرو آمدیت کَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُّنْتَشِرٌ چشم را به خیرهروی گشادهاید و در شما یک ریزه آب نی از توشۀ آخرت همین توشۀ دنیا ساختهاید و پروبال میگشایید و به هر جایی فرومینشینید آخر ملخ نیستید که همچنین میکنید که بیضه همینجا بیرون میآرید و همینجا مینشینید. امّا چنانکه فرشتگان را پرها دادهاند أوُلِیْ أَجْنِحَةٍ مَثْنَی وَ ثُلَاثَ وَ رُبَاعَ مرا نیز همچنان پرها دادهاند یکی پرعقل و یکی پرحلم و یکی پرعلم و نظرم به عرش دادهاند و دریافتم به دانش الله دادهاند و من همچون مدّثّر سر در لباس ارحام و اصلاب داشتم و مرا خبر نبوده است که با من چه کارها دارند از برای ضعیفان آخر زمان که چون مورچۀ اسفل بیقرار و بیثباتاند به برکت آنکه متابعت من کنند سوارشان گردانند. پس مرا قرین ایشان بدان گردانیدند تا مر ایشان را راه نمایم خود من عزیزی خود را و عزت خود را نمیدانستم گویی که وَ الضُّحَی قسم به چاشتگاه نماز چاشت من است وَ اَللَّیْلِ زمان طاعت شب من است که فَتَهَجَّد بِهِ نَافِلَةً لَّکَ. اکنون من نیز مدّثّرم در پردههای غفلت تا برخیزم و خود را آگاه کنم که قُمْ فَأَنْذِر وَ رَبَّکَ فَکَبِّر وَاللهُ اَعلَم.