وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدَانِ گفتم ای آدمی چندین به دنیا مغرور مشو که شَمْسُ و قَمَر به حساب میرود و فرمانبرداری چراغ و شمع از خود نبود به فرمانروایی باشد وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ و اشلغ شجر یعنی مطبخ شجر از خود آبادان نشود و نجم در آسمان همچنان مُدَبَّر است که شجر در زمین امّا تا نواشان ندهیم چیزیشان نباشد این همه بیان کمال و قدرت از بهر آن است تا بدانی که فرق باشد میان نیکی و بدی و ناقص و کامل وَ وَضَعَ الْمِیَزْانَ یعنی خویشتن را بر موزون کن که تا موزون و ظریف نباشی به مقعد صدق راه نیابی اگر از کار خیر مانده شوی در راه آخرت زنهار بر لوح خمر معصیت مشغول مشو که آن ماندگی افکندن نیست آن بر جای ماندن است و نوم را از بهر آن ماندگی افکندن پدید آورد که راحة لابدانکم و این راح راحت را او میدهد که وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوْراً اکنون ای یارکان بدین حکمتهای من که همچون دواخانهای است خود را بشویید و خویشتن را مرهمی میکنید و اخلاق خود را بدل میکنید تا سلامتیتان حاصل شود و هم در خود مینگرید و گرد مصالح خود برمیآیید چون نور نظر را اینجا در این عالم خرج کردید در الله چگونه نگرید و عالم غیب را چگونه ببینید امّا چو الله را بوده باشید خود را بوده باشید و چون خود را باشید هیچ چیز را نبوده باشید امّا اگر یکی فرع و یکی جزو را بوده باشی دگرها را نبوده باشی از آنکه چو کلیّات و اصول را بوده باشی فروع را و اجزا را بوده باشی إِنَّا نَحنُ نَحیِ الْمَوْتَی مطلق است یعنی بیقیدی تواند که همین لحظه هزار چشمه شهوت در تو بگشاید و با هزار حورعینات قرین گرداند امّا تو دایم میگویی که ای الله ماهرویان عملِ کاهربایی دارند در دل ما خداوندا دل ما را آهنگی بخش تا ربوده نشود تن شوره گشته ما را از آب شور حرص به توفیق مجاهده طیّب گردان و زمین پیکوب دل ما را مزیّن به خضر طاعات گردان بیضههای اعمال که نهادهایم بر خاک تن از آسیب چنگال گربۀ شهوت نگاهدار تابۀ طبع ما را از صدمت سنگ سنگیندلان نگاهدار مؤمن به در مرگ چو آن عالم را ببیند بطپد و بر خود زند چنانکه مرغ از قفس درخت سبز را ببیند و در آرزوی آن پروبال بزند امّا مؤمن را بیان آن بدهند تا در این جهان بازگوید آن عشق را و آن جمال را که میبیند و از او بر خود میپیچد و آن دیدن او در آن حال همچون نفس صباست که بر سینه او وزان میشود تا اندوهها را از وی بزداید وَاللهُ اَعلَم.