مؤذن از برون بانگ میگوید ما از اندرون بانگ میگوییم مر عشق جملۀ حیوانات را و مزۀ ایشان را و همه شهوتها و خوشیها را از شهوات آدمیان و پریان و دیوان و پاکیهای ملائکه و راحتهای ایشان و جمال حورا و عَینا و میبینم که هر از این جزو من قابل است مر این مزهها را از الله از آنکه هر جزو من از این مزهها افزونتر میبیند در الله لا الی نهایه در عین این زمان، و این مزهها را از الله مییابد و خوش میشود و آن دگرها را نیز چشم میدارد اگر نه هر جزو من عاقل و دریابنده استی چرا به وقت قضای شهوت همه اجزای من خوش میشود و یا به وقت نظر به جمالی چرا راحتی مییابد و یا به وقت تفکّر و غمی چرا همه پژمرده میشوند اکنون ای ذرّههای غمها و سوداها همه فربه از اللهاید و ای اجزای من همه عاشق زاراللهاید و از عشق الله همه فرمان بردارید به طوع و رغبت بیهیچ تدبیری لا الی نهایه اگر اجزای همه عالم از آسمان و زمین بدین روشاند در معرفت الله از روی تسخیر که جزو ادراک من است خود من راه راست گرفتهام تا به خوشیها رسم و راه من دارم و اگر اجزای عالم بر این شکل نیست میباید دانست که هر جزو عالم را الله عالمی داده است که به یکدیگر تعلّق ندارد و من تنهاگانه عالمی گرفتهام و خوش میگذرانم و این عالم را خوشتر از عالم ظاهر میبینم آخر این که چندین کسان رغبت میکنند به حالت من و مرا رغبتی نیست به حالت ایشان معلوم میشود که الله مرا عالمی خوشتر از عالم ایشان داده است وَاللهُ اَعلَم.