وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیْراً گفتم این دنیا همه را مستهلک کرد و این سحّارۀ شیطان به صدهزار غرور مهرهای دل پیشینیان را به هر شیوه از حقهای سینههایشان ربود شما کجا برآیید با او شما بگرد پیشینیان درنرسید این پایانآبۀ دنیاست که به شما رسید بدین خوشی است تا سرابهاش چگونه بوده باشد از هر نباتی اوّلش سودمند و و خوش باشد اکنون شاد مشوید به هر لقمه که به شما درآید که آن لقمه شما را استوار میکند تا رنج آن لقمه بکشید این آیت را میخواند که ثُمَّ مِنْ نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ گفتم شما مسافرید و خود را مقیمان میدارید از آنکه نظرتان جز به دفع بلای حالی نیست و صحّت حالی نیست نه صحتتان خواهد ماندن و نه این بلا از شما دفع خواهد شدن این همه قرینان تو مسافرند از فکر و زبان و همه احوالهات چون همه در رفتناند و تو با ایشان قرینی چگونه است که تو مینروی این محال باشد ای احوال پیشینات گذشته و احوال دیگرت نیامده تو چه فن میزنی اگر سفر نکردهای چرا میگویی که فلان وقت چنین کرده بودیم و در فلان مرغزار و باغ بودیم همه از در گذشته خبر میدهی موکّلان گورستان آمدهاند تا تو را به گورستان برند چون تو را آنجا برند مردگی گویند چون ایشان به نزد تو آیند پژمردگی گویند ثم من نطفة تو آن اندک بودی بسیارت کرد تو خوار بودی عزیزت کرد اگر خاک تو را بدان جهان کسی کند چه عیب باشد تو مگو که من متنعّمم گندگی را با من چه کار که اصلت گنده است ثمّ من علقة آن رنگ سپید را سرخ گردانیدیم و از آب سرخ رویت برانگیختیم اگر از خاکت سیاهروی برانگیزند چه عجب هر کار که تو در جهان از بهر مرادی و شهوتی بکنی هم از آن وجه بر تو رنجی مستولی شود که تو را از ورزش آن پشیمان کند و تو را معلوم شود که آن راه راه رنج بوده باشد و به صورت خوشی نموده باشد پس راه رضای الله آن است که هرگز از آن پشیمانی نیست خواه گو رنج باش خواه آسایش چندین کس را به مرتبه رسانیدند و درمهای خبر را از کیسه حواس او بیرون کردند تا تو از این مصادره بترسی و تخم خبر را در زمین بیخبری نیندازی همه پیشنهاد تو چون زمین است تو چه دانی که از زمین چه بیرون آید صدهزار کید مختلف بیرون میآید.
اکنون نظر را بسیار در زمین خشک بیمرادی و نومیدی منه که نظرها چون روزنهاست بر هر کدام معنی که گشاده کنی نظر را هم از آن معنی درآید در نظر وَاللهُ اَعلَم.