فاتحه میخواندم گفتم ای الله شکر و آزادی و ستودن همه اجزای عالم تو راست یعنی هر جزو موجودی فربه شده هستی از برکت آسیب تو دارد و هر جزو موجودی لب برنهاده است و از لطف تو همی نو شد و فربهِ هستی میشود و در جمالت نگاه میکند و برمیبالد و میافزاید و این جزو هوا و محبتم که به ذکر این کلمه و این دید هست شد و زیاده شد و هم فربه شدۀ هستی شد این همه از نظر کردن شد به تو این خود حیات و لطف توست که اجزای موجود از هر طرف خود میبیند و فربه میشود تا آن نغزی و لطفی که در توست تا خود چه جانفزای باشد آن را که داند تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِیْ وَ لَا أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ اکنون از ستودگی وصف توست که همه اجزای موجودات به وجود فربه هستی میشود سُبْحَانَکَ میگفتم یعنی که ای الله چه پاکی و چه پاکیزهای تو که همه نقش حَورا و عَینا و جمال همه اصناف حیوانات و خرّمی همه گلها و سبزهها و آبهای خوش و بادهای وزان و همه خوشیها و همه آرزوها کَلَفۀ روی جمال حضرت خاص تو میشود و همه گرد و خاشاک کوی تو میشود یا رب تا آن هوای درگاه خاص تو چه هواست که این همه هواها آنجا زحمت میشود با این همه الله رحیم است رحیمی میکند و غمخوارگی میکند همه را، در آن وقتی که تو را غم و اندیشه کاری پیش آید نظر میکن که الله چگونه غمخوارگی میکند تو را ولیکن کسانی بسیار دارد به هر جایی و به همه غمخوارگی میباید کرد و به هر شخصی متولّی روح نصب کرده است تا آن غمخوارگی میکند آخر ببین که آن غمخوارگی میکند آخر ببین که غمخوارگی در روح که میکند در این سخن مریدم نعره بزد گفتم نوشت باد که شراب مهنّا مینوشی و شراب بیخُدوک و بیخمار نوش میکنی و این نعرۀ تو شراب جانفزایست که جان در عشق او جان گداز است وَاللهُ اَعلَم.