قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّوْنَ اللهَ فَاتَّبِعُوْنِی یُحبِبْکُمُ اللهُ
قوم را گفتم که هیچ در جهان مزه یافتهاید و هیچ از جهان دوستی و مزۀ شهوتی دیدهاید پس متابعت رسول کنید تا به محبّت کلّی برسید اگر بگویید که یافتهاید خبری دروغ از خوشی میگویید اکنون رخسارۀ بعضی سرخ به وصول محبوبیست و رخسارۀ بعضی زرد به فراق محبوبیست کسی نان از بهر جان کندن نخورد از بهر وصال جانان خورد و هیچ کاری نباشد و هیچ از بهری نباشد و آن از بهر محبوب است تا جنبش تو رقص است و رقص از بهر محبوب باشد هرگز کسی جز از بهر مرادی [دمی] نزند و همه مرادها مراد الله است که بیارادت او مرادی برنیاید و هیچ قدمی بیمزه برنگیرند و شراب تلخ را بر باد لب شیرین نوش نوش کنند و وحشها در بیابانها و مغارات، مُنَکَنِّس از بهر استیناسی باشد و جمادات بیتمیز تبع با تمیز است و تمییز همه از بهر محبوب آمد پس جهان آویختۀ محبوب آمد و باز محبّت شمعی آمد و همه جهان پروانۀ او و محبّت چشمۀ خورشید آمد و همه جهان چون آثار انوار گرد او و همه موجودات روشنرویی از محبّت دارند اکنون جهد کنید تا به سرای احِبّه روید که آنجا انقطاع وصل نباشد چنانکه طایفۀ احبّه رفتند از آدم و نوح و ابراهیم علیهم السّلام و محبّت چون تنۀ درخت آمد و دگرها بر وی چون برگ لرزان باز هر تدبیری که میاندیشی آن را چون شکل حجابی میدان بر محبّت الله اندکاندک و پارهپاره این حجاب را از خود دور میکن تا محبّت الله را و الله را نیکوتر ببینی و چون هوا را یاد کردی زود به مصنوع آی و در آسمان و عالم نظر میکن که الله را مشاهده کردن جز به مصنوع نباشد و باز اندیشه چو چشمهایست که الله برمیجوشاند اگر آب خوش برمیجوشاند بر حریم تن سبزه و نواها و گلها میروید و زمین تن را به هر طرفیش آب میرود و اگر آب شوره برمیجوشاند زمین تنشوره میشود و بینفع میشود پس هماره در الله نگاه میکن که چگونه آب میدهد تن را همچنانکه اندیشهها و خوشی و ناخوشی در کالبد من از پردۀ غیب بیرون میزند و از عین سپس پرده این معانی را برون میدهد اکنون بیا تا دربند هیچ چیزی و هیچ حالتی نباشیم دست از خود بشوییم و خود را بمانیم تا به هر پهلوی که بیفتیم افتاده باشیم چنانکه سپس مرگ اجزای من از من کجا رود جایی نرود و یاوه نشود آخر تو اسبی را لگام برمینهی از تو نمیجهد پس الله چو آن جزو را رَقَم وجود برنهاده است کجا رود آخر وجود قویتر است از لگام گل اگرچه گلاب میشود از دست متصرّف نمیرود راح روح را که در جام قالب ریختهاند روح از حیّ قیّوم مییابد چو او قیّوم است تو چرا نومیدی آخر تو را وقت بلوغ جنگ و جدال نفرمودند و تکلیف نکردند تا مزهها برداشتی و نشان از مزۀ آخرت یافتی اکنون که بالغ شدی تکلیف که عین جنگ است و جهاد است با طبع و نفس تو را فرمودند تا به مزۀ آخرت هم برسی تو همه مر دوستی الله را باش تا همه حرکات تو پسندیده شود چون عشق آمد و محبّت آمد حرکات تو موزون شود اکنون اهل خبر را و خیر را تکلّفی باید تا از او خیر و طاعت بروید فامّا معصیت به خود بروید چندین هزار خار و خس از خود بروید امّا نبات و اشجار مثمر را تا رنج نبری و نگاه نداری نروید از این معنیست که اهل خیر اندک آمدند پس خلاصۀ نبات و حیوانات مؤمنانند باز گفتم که نیکی و بندگی در وقت رنج باید که پدید آید زیرا که در وقت آسایش همه کس اوصاف حمیده دارد و رضا طلب الله باشد و شاکر نعم بود پس در رنج باید که هنر نیک از تو پدید آید یعنی به الله باشی چنانکه ایّوب صابر و جمله انبیا علیهم السّلام و آنگاه در رنج نیکو باشی که هرگز از رنج نیندیشی و یاد رنج در دل راه ندهی که اگر صورت رنج بیندیشی همواره خود در پریشانی باشی وَاللهُ اَعلَم.