کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    در وقت ذکر غفرانک و سُبْحَانَک می‏‌گفتم دلم به کرداری و جان به نظام الملک رفت الله الهام داد که اگر دل تو را به من یقین استی چرا جای دیگر روی چرا همه امید و حاجات به من نداری و چرا ملک و هرچه می‏‌طلبیدی از من نطلبدی و روی دلت چرا سوی من نیستی باز سبحانک و غفرانک گفتم یعنی ای الله چون توی من از توست و نظر و ادراک من از توست و عقل و روح من از توست و چشم و عقل و سمع ظاهر و باطن من از توست چگونه من مخاطب تو و مقابل تو و لب بر لب تو نباشم و جمله اجزای من در تو نبود الله الهام داد که این همه معقولی‌های تو و نظر تو بدین وجوه معاینه است و مخاطبه تو همین نقش مشاهده را بی‏‌هیچ وجهی ثابت می‏‌دار گفتم ای الله مگر مخاطبۀ من با تو چون جمادات و اجسام لطیفه را ماند چون باد و هوا و آب که خوش می‏‌وزانی و می‌‏رویانی و ایشان را از تو هیچ خبر نی و ایشان را خودی خود نی همه تویی اکنون این حکمت‌های من چون کف را ماند که از من برآید و بیفتد و من در آن وقت از الله اندیشم که این حالت مرا الله چگونه پدید می‌‏آرد و ظاهر می‏‌کند باز می‏‌بینم که وساوس زبان مرا مانع است و رها نمی‌‏کند تا حالت نیکو از روح من سر برآرد اکنون می‏‌گویم که ای حالت من و ای روح من همچنان افتاده باشید سجده‌‏کنان مر الله را و من در الله نظر می‏‌کنم در آن وقتی که این ادراک مرا و این حالت مرا هست می‌‏کند هنوز الله تمثال ادراکم را و حالتم را می‏‌خواهد تا هست کند که من همان‏‌جا باشم و الله را بوسه می‏‌دهم و در او می‏‌غلطم و سر به سجده می‌‏نهم همان‌‏جا که ای الله مرا تمام مگردان و سر مرا در هوا مکن و به غیر خودم مشغول مکن که اوّل من توی و آخر من توی بی‌‏تو کجا روم آخر این عقلم از تنم روزی چندی اگر می‌‏برود دستار بر سرم راست نماند و کُرته در برم درست نماند بی‏‌سر و سامان شوم با آنکه رباط روح با من است عجب بی‌‏تو اگر بمانم چگونه باشم باز می‏‌دیدم که آخرت و بهشت و دوزخ و ملائکه و شیاطین و ملک مختلف و عرش و کرسی و عشق و محبّت این همه بواطن خلقان است و رنگ دل‌هاست که هر کسی را رنگ دیگر است و عالم او دیگر است و هر کسی را اندیشه است امّا از اندیشه تا سر زبان ولایتی‌ست دور و دراز یک دروازۀ آن ذهن است و یک دروازۀ آن دهن است و زبان یک دربان دل است آنجا که اندیشه برآید و یک دربان است این‌جا که از دهن برآید و اندیشه را هم مشرق است و هم مغرب است و تو ندانی که از مشرق است یا از مغرب است و یا از عرش است و دوری آن بی‏‌حدست و به یک طَرفة العین به سر زبان می‌‏رسد چنان‌که بُراق از زمین تا آسمان به یک ساعت طی کرد اکنون چون از دروازۀ دلت تا دهانت ولایت دور است از گزافه‌‏ای دل از آن راه چیزی رها مکن که درآید و آن ولایت که بیرون سوی دل است بی‌‏نهایت است و در آنجا از دیو و پری و فرشتگان بی‏‌نهایت است و از بیرون سوی دهان خود عالم مشاهده است پس در این هر دو دربند جنگ نیک می‏‌باید کردن و اگر از آن راه درآمد باری از این راه نجهد و بیرون نیاید وَاللهُ اَعلَم.

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha