قلم خواست چینی و رومی حریر
نویسنده از کلک چون خامه کرد
که یزدان ترا مزد نیکان دهاد
بداندیش را درد پیکان دهاد
نوشتم یکی نامهای پیش ازین
به دست یکی بندهبر کشته شد
نیابد کسی چاره از چنگ مرگ
چو باد خزانست و ما همچو برگ
جهان یکسر اکنون به پیش شماست
بر اندرز دارا فراوان گواست
که او روشنک را به من داد و گفت
که چون او بباید ترا در نهفت
بدارید چون پیش بود اصفهان
همه کارداران با شرم و داد
که دارای دارابشان کار داد
وز آنجا نخواهید فرمان رواست
مرا در جهان نام دارا کنید
جهاندار و دانا و پروردگار
دلارای با نام و با رای و شرم
پدر مر ترا پیش ما را سپرد
وزان پس شد و نام نیکی ببرد
که ایدر فرستد ترا در خورت
به پیش اندرون موبد اصفهان
پرستنده و تاج شاهان و مهد
هم آن را که خوردی ازو شیر و شهد
به مشکوی ما باش روشنروان