چو آن نامه برخواند فور سترگ
همانگه یکی تند پاسخ نوشت
بباید که باشیم با ترس و باک
که بیچاره باشد خداوند لاف
مرا پیش خوانی ترا شرم نیست
اگر فیلقوس این نوشتی به فور
تو نیز آن هم آغاز و بردار شور
ز دارا بدین سان شدستی دلیر
کزو گشته بد چرخ گردنده سیر
چو بر تخمهای بگذرد روزگار
همان نیز بزم آمدت رزم کید
بر آنی که شاهانت گشتند صید
برین گونه عنوان برین سان سخن
که از قیصران کس نکردیم یاد
بدانگه که دار مرا یار خواست
دل و بخت با او ندیدیم راست
همیدون به بازی زمان دادمش
که بر دست آن بندهبر کشته شد
گر او را ز دستور بد بد رسید
تو در جنگ چندین دلیری مکن
ببینی کنون ژنده پیل و سپاه
که پیشت ببندند بر باد راه
همی رای تو برترین گشتن است
به گیتی همه تخم زفتی مکار
بدین نامه ما نیکویی خواستیم