امیر مقبل عالم که تا جهان بودست
بجز در آینده مانندۀ تو ننمودست
گشاد تیر تو بست دستها که بربستست
زبند رمح تو بس کارها که بگشودست
هزار بار ببازی سنان نیزۀ تو
هلال را زفلک همچو حلقه بر بودست
اگر چه قدر ترا من بر آسمان دیدم
چنین که می شنوم زان بسی بیفزودست
بساط حضرت عالی که بوسه جای منست
ز نقل سایۀ من مدّتیست کاسودست
ندام از چه سبب لطف میر چندین گاه
مرا ز روی کرم پرسشی نفرمودست
خطاست ، نسبت تقصیر با تو نتوان کرد
اگر تواند بودن زبخت من بودست