سرو را وعده های چنان باید
که به انجاز مقترن باشد
هر امیدی که آن وفا نشود
بتر از یاس دلشکن باشد
وعده هایی دراز بی حاصل
کاهش جان و رنج تن باشد
هیچ وقعی ندارد آن بخشش
که نه از دست خویشتن باشد
با رمنّت نیریزد آن انعام
که نه در جیب پیرهن باشد
قدری زرکه وجه داعی بود
تا بدان قابل منن باشد
به خزینه رسید و رفت فرو
همچو لقمه که در دهن باشد
این چنین بخشش وصلت نبود
ریش خند وز نخ زدن باشد
قلتبانی که بود مستخرج
در حق او ترا چه ظن باشد؟
کوچو مقصود خویش حاصل کرد
گر به حیلت وگر به فن باشد
غم آن می خورد که باقی من
بر دوسه ... خواره زن باشد
چه سخن روزیم که خیره مرا
هر چه باشد در آن سخن باشد
وجه انعام من ز حاصل ساز
نه ز باقی که درد دن باشد
نه خدایم که در همه گیتی
آنچه باقیست وجه من باشد