آن ریش فلان مزد قانی
ریشیست عظیم باستانی
بسیار، چو حادثات گیتی
نا خوش، چو بلای ناگهانی
در هم ، چو دلش ز تنگ عیشی
محکم،چو کفش ز سوزیانی
انبومو گران و زشت و ناخوش
مانندۀ ابر مهرگانی
بر سینۀ او ز دورگویی
بر خر نمدیست ترکمانی
ناید به هزار سال پیدا
تیزی که درو شود نهانی
آویخته زو بصد علامت
چو پشم سگان کاهدانی
آلوده چو عرضش از معایب
خالی چو دماغش از معانی
از جملۀ ریشهای گیتی
آن را شاید که ریش خوانی
نتوان گفتن به ... یک تن
آن ریش چنان هزا رگانی
هر شاخی از آن به... قومی
وان قوم ظریف و اصفهانی
بس لایق تست این که گویند
ریش تو ریم ز باستانی
این قدر نداند آن مدمّغ
با آن همه فضل و چیز دانی
کان ریش چنان نمی پسندند
صاحب طبعان این زمانی
زیرا که بهیچ کار ناید
الّا ز برای دمنه دانی