من بی برگ از تو این یک بار
شاخ بی برگ و بار می خواهم
خرد و در هم شکسته بی سببی
دست و پایی هزار می خواهم
زان درختی که در زمستانها
میوه آرد ببار می خواهم
میوۀ آن درخت نار بود
دان که من خود چه نار می خواهم
تا از این لفظ فهم آن نکنی
کز تو دار چنار می خواهم
تخت مرّیخ شاه می جویم
اسب آتش سوار می خواهم
وین هم از غایت خریّ منست
که ز گلزار خار می خواهم
مرکب تند و تیز آتش را
علفی خوشگوار می خواهم
در سرای من ارچه هست عزیز
صلتی سخت خوار می خواهم
تر و خشک آنچه هست در همه حال
خالی از انتظار می خواهم