صدرا روا مدار ز انعام خود مرا
مرحوم مانده دایم و آنرا بهانه هیچ
هر روز بامداد نهم رخ به درگهت
یک دل پر از امید وپس آنگه شبانه هیچ
چندین هزار تیر معانی ز شست طبع
کردم گشاد و نامداز آن بر نشانه هیچ
پنجاه سال خدمت این خانه کرده ام
و امروز نیست همره من جز فسانه هیچ
گر مستحقّ هیچ نیم من و آفتاب چرخ
پس نیست مستحّق عطا در زمانه هیچ
از طالعست این که من و آفتاب چرخ
مشهور عالمیم و براین آستانه هیچ
زانم همی دهی که ترا در خزانه نیست
یعنی کریم را نبود در خزانه هیچ
لایق بود ز نعمت تو هر که درجهان
اندر میان نعمت و من بر کرانه هیچ
بر منهج امید من از وعده های تو
دامیست بس شگرف و در آن دام دانه هیچ
در رستۀ قبول تو بازار من قویست
لیکن چه حاصلست چو نارم به خانه هیچ؟
شد چون دهان دلبر من وعده های تو
سرچشمۀ حیات و خود اندر میانه هیچ