به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
به رهی چو پادشاهان گذر آن پسر ندارد
که ز عاشقان سپاهی سر رهگذر ندارد
سر ما و خاک راهش ز سر نیازمندی
اگر او ز ناز دارد سر ما و گر ندارد
دل سنگ رخنه سازم به فغان دل چه سازم
به تو سنگدل که آهم به دلت اثر ندارد
چه بلاست عشقت ای گل که به باغ و راغ مرغی
نبود چو من که خاری ز تو در جگر ندارد
به بهای بوسه ای جان به تو می فروشم از من
بجز این متاع نفع ار نکند ضرر ندارد
خبری که عشق گوید به زبان غیر با تو
مشنو کز این سخن ها دل من خبر ندارد
سحری رفیق باشد ز قفای هر شب اما
شب ما سیاهروزان ز قفا سحر ندارد
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.