یار برفت و دور از او، صبر و قرار شد زکف
سیل سرشک از پیش، گشت روان به هر طرف
تا شده از نظر نهان، نقطه ی خال دلکشش
دایره سان به دور دل، اندوه و غم کشیده صف
بی رخ و طُرّه ات مرا، ای مه آفتاب رو
روز سیاه شد زغم، دیده سپید از أسف
مشعل آفتاب شد، تیره زدود آه من
تا مه عرضت گرفت از خط مشک سا کلف
زیبد اگر به عالمی، فخر کنی که سال ها
مادر دهر ناورد هم چو تو نازنین خلف
یار کمان کشید و من، دل بر او به چابکی
آمد از این کِشاکِشم، تیر مراد بر هدف
هر که به غیر عاشقی، پیش گرفت پیشه ای
کرد به یاوه زابلهی، عمر عزیز را تلف
از خط جام ساقیا، آیت مغفرت به خوان
بخشش دوست را سبب، لغزش ما است لا تخف
گردش آسمان مگر، گوهری سخن شده
آن که نیاز از سفه، فرق زُمرّد از علف
بهر نشاط قدسیان، زهره به جام آسمان
نظم طرب فزای من، خواند به بانگ چنگ و دف
هشت بهشت را بها، مدح امام هفتمین
موسی کاظم است و من، آمده ام بها به کف
والی دین ولی حق، آن که نموده از ازل
عرش زفرش درگهش، کسب سعادت و شرف
دل صدف است و گوهرش، مهر گران بهای او
بهتر از این گهر دگر، هیچ نپرورد صدف
کاش «محیط» چون شود، خاک بر غم خارجی
خاک وجود او بَرَد، باد صبا سوی نجف