چون ماه رخت به خواب بینم
در تیره شب آفتاب بینم
من آن چه کنم گناه باشد
تو آن چه کنی ثواب بینم
در دور لبت، مدام خود را
سرخوش زشراب بینم
چون چشم تو را به یاد آرم
در خود اثر شراب ناب بینم
دل را به خم کمند زلفت
پیوسته به پیچ و تاب بینم
از شعله ی آتشین عذارت
مرغ دل و جان کباب بینم
گیرم که شوم زاهل دوزخ
با یاد تو کی عذاب بینم
دل را بر چاه غبغب تو
در ورطه ی اضطراب بینم
همواره میان جان و جانان
چون هستی خود حجاب بینم
فرخنده دمی که خانه ی تن
از سیل اجل خراب بینم
شادم دم مرگ چون در آن دم
خرّم رخ تو پر آب بینم
شاهی که زبحر همت او
گردون چو یکی حباب بینم
با فیض تراب آستانش
آب حیوان سرآب بینم
با حبّ علی «محیط» در حشر
باور منما عذاب بینم