یار چون تیغ کشد، گو سپر اندازی به
ور زند تیر برش، برش سینه هدف سازی به
سر، مار و دم شیر است، خم طره ی دوست
با چنین طره دلا، گر نکنی باز به
درد عشق است نکوتر ز سلامت، جانا
به مدادای چنین درد، نپردازی به
تا شود خانه ی دل درخور خلوتگه یار
اگر این خانه زاغیار، به پردازی به
چون حلاوت طلبی، لعل لب دوست نیوش
کین طبزرد، بود از شکر اهوازی به
نای گردید تهی، از خود و پر از دم دوست
از دف و چنگ دم او، به خوش آوازی به
همه آفاق بگشتیم، بتان را دیدیم
وز بت خویش ندیدم، به طنازی به
چنگ را ساز نما و طرب و در پرده مگو
با دلارام، گر این دلشده بنوازی به
اگر از پرده برون آیی و از فیض جمال
کام جان و دل مشتاق، روا سازی به
به یکی جلوه، تو را مات رخ خویش کند
با چنین شاه مقامر، نکنی بازی به
مدحت شاه عرب را بر سلطان عجم
پارسی عرضه کنم، گر چه بود تازی به
شه مردان، اسدالله که به تحقیق بود
خاکساری در او، ز سرافرازی به
هست شه ناصر دین، شیر قوی چنگ علی
پنجه در پنجه ی این شیر، نیندازی به
پیش از آن کت شکند قوه ی سرپنجه ی شاه
جنگ به گذاشته و صلح بیاغازی به
حفظ دین را بود این خسرو اسلام پناه
از شه بت شکن غزنوی غازی به
شیخ سعدی چو به دوران اتابک نازید
تو به این عهد ابد، مهد اگر نازی به
گرچه مطبوع و روان بخش بود نظم «محیط»
هست الحق غزل سعدی شیرازی به