ایا شمس گردون فضل و بلاغت
زتو تربیت یافته هر سخندان
تو را می سزد دعوی فضل کردن
که داری به دعوی زگفتار برهان
تو را می سزد مدحت شاه گفتن
که ملک سخن باشدت زیر فرمان
شهنشاه خاقان تو خاقانیستی
به نسبت بود ملک ری شهر شروان
بر طبع تو طبع افسرده ی من
به رُتبت بود قطره ای نزد عمان
مر آن نامه ی فرّخ روح پرور
که به نوشته بودی ز مرز خراسان
به من گشت در خطّه ی لار نازل
شدم شاد چندان که تقریر نتوان
به بوسیدم و مهر از آن برگرفتم
ختامش بُد از مشگ و از نور عنوان
مر آن چند بیت بدیع مرادف
که بُد جمله در مدحت شاه دوران
نمودم بر خواجه ی راد عرضه
به فرمود تحسین بی حد و پایان
بیان کلمات تو آید از من
اگر بیکران بحر گنجد به فنجان
کلام تو سحر حلال است و سحری
کز اعجاز بخشد نیوشنده را جان
کلام تو ماه است چرخ سخن را
ولیکن مهی در تزاید نه نقصان