جم رفت و نماند از وی، بر جای به جز جامی
می ده که جهان را نیست، جز نیستی انجامی
گر رند و خراباتی، گشتم مکنیدم عیب
کز زهد فروشی هیچ، حاصل نشدم کامی
بد نام تری از من، در حلقه ی رندان نیست
هر لحظه بود دلقم، جایی گرو جامی
شوریده دلی دارم وز هر طرفی شوخی
گسترده پی صیدش از زلف سیه دامی
تنها نفکند از بام، طشت من سودایی
هر دم فکند عشقش، طشتی زلب بامی
پیوسته نمایندم، خوبان ز رخ و گیسو
شامی زپی صبحی، صبحی ز پی شامی
رو کسب قناعت کن تا با زرهی ای دل
از منِّت هر خاصی، از طعنه ی هر عامی
جز احمد و ال او، ما را به دو عالم نیست
از کس طمع لطفی یا دیده ی انعامی
مانند «محیط» امروز در شهر نمی باشد
قلّاش نظر بازی، دُردی کش بد نامی
بی ساقی آتش دست، بی باده ی آتش وش
کی رام شود شوخی، کی پخته شود خامی