وقت است زچهره پرده برداری
دلداده هزار، بیشتر داری
یک بار اگر جمال به نمایی
بازار دو کون، بی خبر داری
بر راه تو دیده ها است از هر سو
تا رأی کدام، رهگذر داری
پیوسته علاج ضعف دل ها را
از عارض و لعل گل شکر داری
ای تازه نهال باغ زیبایی
افسوس که جور و کین ثمر داری
بر دل شدگان عیان ز روی و مو
روز دگر و شب دگر داری
از طره ی مشک سا، به طراری
افکنده کمند بر قمر داری
بر مهر و مه از غلامی خواجه
بس فخر تو شوخ سیمبر داری
شهزاده علی قلی که بر بابش
مانند فلک مدام سر داری
شاها به مثل تو آن درخت استی
کز بخشش وجود برگ و بر داری
خوش باش «محیط» کز عطای میر
دامان مه و سال پرگهر داری