ساقی به یاد لعل تو چون ساغر آورد
ما را به دور اول از پا درآورد
آن سرزمین که چون تو پری زاید آدمی
نبود عجب که خارگل احمر آورد
گویند سرو را ثمری نیست ای عجب
من سرو دیده ام که ثمر شکّر آورد
سرو است قامت تو و لعل لبت شکر
زین لب چه شاخ میوه ی شیرین تر آورد
در صد هزار قرن کجا دور آسمان
یک تن همال داور دانشور آورد
فرخنده ظلّ سلطان خورشید ملک دین
کو را سپهر سجده به خاک درآورد
آگاه دل خدیوش مسعود خواند و گفت
این نو نهال ملک سعادت برآورد
گردد چو سایه گستر زاقصای باختر
در زیر سایه تا به حد خاور آورد
هر گه همای همّت او بال گسترد
آفاق را تمام به زیر پرآورد
گردد به خلق داور دانای نیک خواه
هنگام داوری به نظر داور آورد
دارد نگاه پاس رعیت به عدل و داد
وز جود کام گوشه نشینان برآورد
نتوان ثنای حضرت او گر به جای مو
زاعضای من تمام زبان سر بر آورد
ماناد در پناه شهنشاه شادمان
نامی به فصل گل طرب بی مَر آورد
ز الطاف شاه منهی اقبال هر زمان
او را نوید موهبتی دیگر آورد
بهر نثار بزم حضورش زبحر طبع
هر دم محیط نظمی چون گوهر آورد