بی تو نباشد عجب، گر زدل آرام رفت
می رود آرام دل، چون که دل آرام رفت
از رخ و زلف تو بود، گر زدل آرام رفت
بی رخ و زلف زدل طاقت و آرام رفت
سعی نمودم بسی، در طلب تو ولی
کام مسیر نشد، عمر به ناکام رفت
کوشش بی فایده است، بی مدد لطف حق
کیست که کاری ازو، پیش به ابرام رفت
دور ززلف و رخت، ای مه خورشید رو
با غم و رنجم بسی، صبح شد و شام رفت
پخته نشد هر که را، سینه زسودای عشق
درین سپنجی سرا، خام شد و خام رفت
دیدم در خواب دوش، دام سر زلف دوست
مرغ دلم پَر گرفت، در پی آن دام رفت
شیوه ی دُردی کشی، کرد مجرّد مرا
یک سره اسباب زهد، در گرو جام رفت
غیر زمانی که شد، صرف ثنای علی
جمله به بیهودگی، حاصل ایام رفت
مایه ی آرام دل، نام علی شد «محیط»
رفت زدل اضطراب تا به لب این نام رفت
طی طریق طلب، باید کردن به سر
راه نیابد به دوست، هر که به اقدام رفت