کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    آفتاب از رخ نقاب مه گشود

    شب گذشت و روز روشن رو نمود

    شد منور عالمی از نور او

    یک ستاره گوئیا هرگز نبود

    هر چه موجود است از نور ویست

    خود کجا موجود باشد بی وجود

    خانقاه و صومعه در بسته شد

    چون در میخانه ساقی برگشود

    آتش عشقش دل ما را بسوخت

    سوخت درد عشق او جانم چه عود

    گفتهٔ مستانهٔ ما قول اوست

    عاشقانه این سخن باید شنود

    نعمت اللهی و از خود بی خبر

    قدر این نعمت نمی دانی چه سود

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha