کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    منّتی نیست ز خلقم به جهان جز کرمش
    گر به دیده بتوان رفت دمی خاک درش
    گر به جانی بفروشد ز درش مشتی خاک
    توتیای بصرش کن تو و از جان بخرش
    غیر لطفش نبود هیچکسم در دو جهان
    همچو سروی مگر افتد به سر ما گذرش
    ما چو خاک ره او خوار و مقیم در یار
    بو که از عین عنایت به من افتد نظرش
    خبرش نیست ز حال من بیچاره ی زار
    لیکن از باد صبا پرسم هر دم خبرش
    آهم از چرخ فلک برشد و اینست عجب
    که در آن دل نتوان یافت به مویی اثرش
    ز آب چشمی که ز هجران رخش می بارم
    هر شبی تا کمرم باشد و مو تا کمرش
    گر از آن ناوک دلدوز زند تیر جفا
    دیده و دل بنهادیم به جای سپرش
    ور مشرّف کند او کلبه احزان مرا
    جان فشانیم به پایش ..... در ره گذرش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha