کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    دگر باره چون جادوان لعین

    ز زرتشت گشتند اندوهگین

    اگر چه برو حیله ساز آمدند

    بهر گونه نومید باز آمدند

    همه جادوی بد در آن روزگار

    بجز جادوی شان نبد هیچ کار

    ابا جادوان دیو ناپاک دین

    نشستی و رفتی بروی زمین

    گرفته همه جادوی را ز دیو

    نه آگه ز دادار کیهان خدیو

    ستودند مر دیو نا پاک را

    چنان چون کنون ایزد پاک را

    همان پورشپ اندران روزگار

    بر آن راه رفتی که بود آشکار

    یکی روز آز آن جادوان چند تن

    که بودند مهتر در آن انجمن

    برتروش و زان دیو دوراسرون

    کسی کو بمکمر و فسون بد فزون

    سوی خانه ی خویشتن بردشان

    گرانمایه مهمانیی کردشان

    خورشهای نیکو بیاورده بود

    بدو در تکلف بسی کرده بود

    چو پرداخته شد ز کار خورش

    یکی مجلسی ساخت اندر خورش

    چنین گفت آنگاه ببراتروش

    ترا هست در جادوی تیز هوش

    یکی خوب شایسته نیرنگ ساز

    که دلشاد گردیم و گردن فراز

    تو به دانی امروز در ساحری

    که بر ساحران مهتری

    چو بشنید زرتشت گفتار باب

    بگفتا مگو گفته ی نا صواب

    چه خواهی به نیرنگ این جادوی

    برین راه بی راه تا کی روی

    اگر جز ره راستی اسپری

    سرانجام خود را بدوزخ بری

    اگر جز سوی حق بود رای تو

    حقیقت به دوزخ بود جای تو

    بر آن راه روی کایزد کردگار

    نماید همی خلق را آشکار

    ز نیرنگ جادو تو بیحاصلی

    ز کار خدای جهان غافلی

    سر انجام جادو به دوزخ بود

    همان حاصلش آه و آوخ بود

    به زرتشت گفت آنگهی برتروش

    چرا فضله گویی نباشی خموش

    که باشی که آخر تو در پیش من

    بدین سان همی گفت یاری سخن

    مگر نیستی آگه از کار من

    همی بشکنی تیز بازار من

    ز جمله بزرگان روی زمین

    نیارد کسی گفت پیشم چنین

    همی بایدت تا بدین شهر در

    بزشتی بر آرم ز نامت خبر

    کنم نزد خلقان ترا بی فروغ

    ز کار تو گویم بهر کس دروغ

    ببردی همه آب و مقدار من

    تباهی فزودی تو در کار من

    ترا از همه خلق گم باد نام

    مبیناد هرگز دلت هیچ کام

    بدو گفت زرتشت کای خاکسار

    نیابد دروغ تو بر من بکار

    اگر تو دروغی بگویی زمن

    فروغ تو کمتر شود ز انجمن

    ولیکن ز تو هر چه گوی همی

    بجز راستی می نجویم همی

    به حجت دل و پشت تو بشکنم

    وزین اسپ فرمان فرود افکنم

    نشانم ترا بر خر عاجزی

    و گر چند دعوی کنی گربزی

    بفرمان دارنده ی دادگر

    کنم کار تو جمله زیر و زبر

    به برهان بر آرم ز جانت دمار

    تنت را کنم خسته و خاکسار

    همه جادوان خیره مانده ازوی

    بدان گونه سال و چنان گفتگوی

    چو بشنید گفتار او برتروش

    تو گفتی برفت از تنش عقل و هوش

    وز آنجا سوی خانه ی خویش رفت

    همان شب مر او را ز غم تب گرفت

    بداد اندر آن رنج و تیمار جان

    زن و کودکانش همه همچنان

     

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha