چنین داد پاسخ جهان آفرین
بزرتشت پاکیزه و پاک دین
چو رنجش بود مرد دین را تمام
در آن روزگار بد و بی نظام
نیایش که آنرا بخوانند راست
بایستد بجای دوازده هماست
بود یشت آن روزگار خطر
چنان چون هما دین بوقت دگر
که یک واج وستا و زند آنزمان
همی جای ونداد و هادوخت دان
دگر باره چو سر هزاره بود
غم و رنجشان بی کناره بود
ز سختی کشیدن تن مرد دین
همانا بدانگه بود آهنین
نیامد کسی را چنان رنج و تاب
بهنگام ضحاک و افراسیاب
اگر زندگی شان بود بیشتر
هم از نعمت و مال درویشتر
پس آنگه چو آید هزاره بسر
ز بهدین نماند کسی با هنر
ز هر جانب آهنگ ایران کنند
بسم ستورانش ویران کنند
چو رخ زی بدشخوارگر آورند
و زانجایگه دین و شاهی برند
رسد کار آن بدسگالان بجان
هم آواره گردند از خان و مان
چنین بود خواهد که گفتم زراز
ز نیک و بد و از نشیب و فراز
نماند بیک گونه کار جهان
چو بادیست نیک و بد آن جهان