کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

     

    چو  رخشنده شد شمع گیتی فروز

    پدید آمد از خاور آن روی روز

    شهنشاه بنشست بر تخت زر

    یکی تاج بر سر ز زر و گهر

    بیامد زراتشت بر شاه بر

    ثنا گفت و بر رفت بر گاه بر

    چو یک لحظه بنشست دیوان شاه

    بیامد دوان پیش دربان شاه

    که هستند بر در سواران چهار

    همه با سلاح از در کارزار

    یکایک بکردار کوه روان

    بپوشیده خفتان و برگستوان

    ندیدم باین گونه هرگز سوار

    نه بشنیدم از قصه روزگار

    من از هول ایشان بجستم زجای

    بصد حیله بستم در آن سرای

    شهنشاه گفت این که شاید بدن

    بزرتشت گفت این چه باید بدن

    نگفته هنوز این سخن ها تمام

    فرو آمدند آن سواران زبام

    همه سبز پوش و همه با سلاح

    بر افراخته پیش خسرو رماح

    با سهم و هیبت همه با شکوه

    بر تخت رفتند چون چار کوه

    یکی بهمن و دیگر اردی بهشت

    فرستادۀ دادگر از بهشت

    هم آذر خراد و هم آذرگشسب

    نشسته برین گونه هریک بر اسب

    بگشتاسب گفتند کای شهریار

    رسولیم نزد تو ما هر چهار

    همی گوید ایزد که زرتشت را

    نکو دار و بر وی مکن پشت را

    چو پذرفته باشی ازو دین

    بفرمان او رسم و آیین به

    هرآنچت بگوید همه یاد دار

    روان از تف دوزخ آزاد دار

    زراتشت را هر زمان درد سر

    میاور، میفکن  تنت در خطر

    چو ما باز گردیم کامش تمام

    نگه دار و از وی مپیچان لگام

    که زرتشت را من فرستاده ام

    جهانی بفرمان او داده ام

    چو گفتار ایشان نکه کرد شاه

    در افتاد ازان هیبت از تختگاه

    زتن رفته عقل ز دل رفته هوش

    زبان بسته بیکار مانده خموش

    چو باز آمدش هوش لختی بتن

    همی گفت زنهار ای ذوالمنن

    من کمترین بنده از بندگان

    بفرمان تو بسته دارم میان

    چو پاسخ شنیدند هم در زمان

    شدند آن سواران چو تیر از کمان

    همه لشکر شاه انبُه شده

    سراسر ببالین شه سر زده

    تن از بیم چون بید لرزان شده

    عجب مانده زان کار و حیران شده

    چو گشتاسب بر خاست زان جایگاه

    شد از پیش زرتشت زنهار خواه

    که فرمان تو هست بر جان من

    روان همچو فرمان یزدان من

    فدای تو دارم تن و جان خویش

    بفرمان دارنده یزدان خویش

    زراتشت گفتا که انده مدار

    که شد کار تو سر بسر چون نگار

    ز یزدان مراد تو در خواستم

    ببینی یکایک چه آراستم

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha