به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
شوخی نگر که آن بت عیّار می کند
دل را به بند زلف گرفتار می کند
هر دم به شیوه ای ز کسی می برد دلی
وز حلقه های زلف نگونسار می کند
دشمن دریغ بود که ره یافت پیش دوست
حیف است گل که همدمی خار می کند
انکار عشق بازی ما می کنند خلق
ما خاک آن کسیم که این کار می کند
دل شد مقیم کویش و جان عازم سفر
دل رخت می گشاید و جان بار می کند
تا دید شیخ رونق بازار عاشقان
هر بامداد خرقه به بازار می کند
جز عقل عاقلان نکند صید چشم مست تو
مست است و قصد مردم هشیار می کند
آن دل که بود منکر پا بستگان عشق
امروز در کمند تو اقرار می کند
در خورد دوست نیست نثاری جلال را
بیش از سری ندارد و ایثار می کند
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.