کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    وقت است که در بر رخ اغیار ببندم

    وز جان کمر بندگی یار ببندم

    چون فتنه آن چشمم و آشفته آن زلف

    در میکده بنشینم و زنّار ببندم

    گر کار شمار ریختن خون دل ماست

    من خود کمری از پی این کار ببندم

    ای باد! غبار سر کویش به من آور

    تا مرهم این سینه افگار ببندم

    از پای درآورد مرا زلف تو بگذار

    تا دست چنان سرکش عیّار ببندم

    از دست خیال تو عجب گر به همه عمر

    یک شب در این دیده بیدار ببندم

    بر چین سر زلف تو گر دست بیابم

    از حلقه او مشک به خروار ببندم

    بگذار که حلق دل شوریده خود را

    در حلقه آن زلف نگونسار ببندم

    روزی مژه بر هم نزنم کاشک نیاید

    این رخنه نه سیلی ست که ناچار ببندم

    جز حسرت دیدار تو با خود نبرم هیچ

    آن روز که بر عزم عدم بار ببندم

    ای قاصد محبوب! بده نامه که هر دم

    بگشایم و بر دیده خونبار ببندم

    تاری ست تنم جان چو کند عزم جدایی

    من هر نفس او را به همین تار ببندم

    گویند جلال! از دگران دیده فرو دوز

    کو یار که من دیده ز اغیار ببندم

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha