به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
هر کجا بشکفد گلستانی
نبود بی هزار دستانی
دل سوزانم از خم زلفت
همچو شمعی ست در شبستانی
خال عنبر بر آن کناره روی
همچو زاغی ست در گلستانی
در سرم تا هوای زلف تو خاست
نیست ما را سری و سامانی
بوالعجب حالتی که می ورزد
عشق آشفته پریشانی
من به وصل تو کی رسم، لیکن
تا بود جهد می کنم جانی
بر لب دجله کی توان دانست
حالت تشنه در بیابانی ؟
هر نصیبی رسد به درویشی
چون کریمی بگسترد خوانی
آخر ای ابر رحمت ایزد
بر سر ما ببار بارانی
هست شعر جلال سحر، ولی
نیست اندر جهان سخندانی
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.