کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    تاجری مالی و ملکی چند داشت

    یک کنیزک با لبی چون قند داشت

    ناگهش بفروخت تا آواره شد

    بس پشیمان گشت و بس بیچاره شد

    رفت پیش خواجه‌ای او بی‌قرار

    می‌خریدش باز افزون از هزار

    ز آرزوی او جگر می‌سوختش

    خواجهٔ او باز می‌نفروختش

    مرد می‌شد در میان ره مدام

    خاک بر سر می‌فشاندی بردوام

    زار می‌گفتی که این داغم بس است

    وین چنین داغی سزای آن کس است

    کز حماقت رفت، چشم عقل دوخت

    دلبر خود را به دیناری فروخت

    روز بازاری چنین آراسته

    تو زیان خویش را برخاسته

    هر نفس ز انفاس عمرت گوهریست

    سوی حق هر ذره‌ای نو رهبریست

    از قدم تا فرق نعمتهای اوست

    عرضه ده بر خویش نعمتهای دوست

    تا بدانی کز که دورافتاده‌ای

    در جدایی بس صبور افتاده‌ای

    حق ترا پرورده در صد عز و ناز

    تو ز نادانی به غیری مانده باز

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha