کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    چون زلیخا حشمت واعزاز داشت

    رفت یوسف را به زندان بازداشت

    با غلامی گفت بنشان این دمش

    پس بزن پنجاه چوب محکمش

    بر تن یوسف چنان بازو گشای

    کین دم آهش بشنوم از دور جای

    آن غلام آمد بسی کارش نداد

    روی یوسف دید دل بارش نداد

    پوستینی دید مرد نیک بخت

    دست خود بر پوستین بگشاد سخت

    مرد هر چوبی که می‌زد استوار

    ناله‌ای می‌کرد یوسف زار زار

    چون زلیخا بانگ بشنودی ز دور

    گفتی آخر سخت‌تر زن ای صبور

    مرد گفت ای یوسف خورشید فر

    گر زلیخا بر تو اندازد نظر

    چون نبیند بر تو زخم چوب هیچ

    بی شک اندازد مرا در پیچ پیچ

    برهنه کن دوش، دل برجای دار

    بعد از آن چوبی قوی را پای دار

    گرچه این ضربت زیانی باشدت

    چون ترا بیند نشانی باشدت

    تن برهنه کرد یوسف آن زمان

    غلغلی افتاد در هفت آسمان

    مرد حالی کرد دست خود بلند

    سخت چوبی زد که در خاکش فکند

    چون زلیخا زو شنود آن بار آه

    گفت بس، کین آه بود از جایگاه

    پیش ازین آن آهها ناچیزبود

    آه آن باد این ز جایی نیز بود

    گر بود در ماتمی صد نوحه‌گر

    آه صاحب درد آید کارگر

    گر بود در حلقه‌ای صد غم زده

    حلقه را باشد نگین ماتم زده

    تا نگردی مرد صاحب درد تو

    در صف مردان نباشی مرد تو

    هر که درد عشق دارد، سوز هم

    شب کجا یابد قرار و روز هم

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha