کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    گفت آن دیوانهٔ تن برهنه

    در میاه راه می‌شد گرسنه

    بود بارانی و سرمایی شگرف

    تر شد آن سرگشته از باران و برف

    نه نهفتی بودش و نه خانه‌ای

    عاقبت می‌رفت تا ویرانه‌ای

    چون نهاد از راه در ویرانه گام

    بر سرش آمد همی خشتی ز بام

    سر شکستش خون روان شد همچو جوی

    مرد سوی آسمان برکرد روی

    گفت تا کی کوس سلطانی زدن

    زین نکوتر خشت نتوانی زدن

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha