کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بود درویشی ز فرط عشق زار

    وز محبت همچو آتش بی‌قرار

    هم ز تفت عشق جانش سوخته

    هم ز تاب جان زفانش سوخته

    آتش از جان در دلش افتاده بود

    مشکلی بس مشکلش افتاده بود

    در میان راه می‌شد بی‌قرار

    می‌گریست و این سخن می‌گفت زار

    جان و دل از آتش رشکم بسوخت

    چند گریم چون همه اشکم بسوخت

    هاتفی گفتش مزن زین بیش لاف

    ازچه با او درفکندی از گزاف

    گفت من کی درفکندم با یکی

    او درافکندست با من بی‌شکی

    چون منی را کی بود آن مغز و پوست

    تا چو اویی را تواند داشت دوست

    من چه کردم، هرچ کرد او کرد و بس

    دل چو خون شد خون دل او خورد و بس

    او چو با تو درفکند و داد بار

    تو مکن از خویش در سر زینهار

    تو که باشی تا در آن کار عظیم

    یک نفس بیرون کنی پای از گلیم

    با تو گر او عشق بازد ای غلام

    عشق او با صنع می‌بازد مدام

    تو نه‌ای بس هیچ و نه بر هیچ کار

    محو گرد وصنع با صانع گذار

    گر پدید آری تو خود را در میان

    هم ز ایمانت برآیی هم ز جان

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha