عطار نیشابوری
عذر آوردن مرغان
حکایت درویش حقجو و راز و نیاز او
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بود درویشی ز فرط عشق زار وز محبت همچو آتش بی قرار هم ز تفت عشق جانش سوخته هم ز تاب جان زفانش سوخته آتش از جان در دلش افتاده بود مشکلی بس مشکلش افتاده بود در میان راه می شد بی قرار می گریست و این سخن می گفت زار جان و دل از آتش رشکم بسوخت چند گریم چون همه اشکم بسوخت هاتفی گفتش مزن زین بیش لاف ازچه با او درفکندی از گزاف گفت من کی درفکندم با یکی او درافکندست با من بی شکی چون منی را کی بود آن مغز و پوست تا چو اویی را تواند داشت دوست من چه کردم، هرچ کرد او کرد و بس دل چو خون شد خون دل او خورد و بس او چو با تو درفکند و داد بار تو مکن از خویش در سر زینهار تو که باشی تا در آن کار عظیم یک نفس بیرون کنی پای از گلیم با تو گر او عشق بازد ای غلام عشق او با صنع می بازد مدام تو نه ای بس هیچ و نه بر هیچ کار محو گرد وصنع با صانع گذار گر پدید آری تو خود را در میان هم ز ایمانت برآیی هم ز جان عطار نیشابوری