عطار نیشابوری
عذر آوردن مرغان
حکایت تاجری که از فروختن کنیز خود پشیمان شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تاجری مالی و ملکی چند داشت یک کنیزک با لبی چون قند داشت ناگهش بفروخت تا آواره شد بس پشیمان گشت و بس بیچاره شد رفت پیش خواجه ای او بی قرار می خریدش باز افزون از هزار ز آرزوی او جگر می سوختش خواجهٔ او باز می نفروختش مرد می شد در میان ره مدام خاک بر سر می فشاندی بردوام زار می گفتی که این داغم بس است وین چنین داغی سزای آن کس است کز حماقت رفت، چشم عقل دوخت دلبر خود را به دیناری فروخت روز بازاری چنین آراسته تو زیان خویش را برخاسته هر نفس ز انفاس عمرت گوهریست سوی حق هر ذره ای نو رهبریست از قدم تا فرق نعمتهای اوست عرضه ده بر خویش نعمتهای دوست تا بدانی کز که دورافتاده ای در جدایی بس صبور افتاده ای حق ترا پرورده در صد عز و ناز تو ز نادانی به غیری مانده باز عطار نیشابوری