سبب انشای مثنوی ولدی در بیان اسرار احدی آن بود که حضرت والدم و استادم و شیخم سلطان العلماء و العارفین مولانا جلال الحق والدین محمدبن محمد بن الحسین البلخی قدسنا اللّه بسره العزیز در مثنوی خود قصهٔهای اولیاء گذشته را ذکر کرده است و کرامات و مقامات ایشان را بیان فرموده غرضش از قصههای ایشان اظهار کرامات و مقامات خود بود و از آن اولیائی که همدل و همدم و همنشین او بودند مثل سلطان الواصلین سید برهان الدین محقق ترمدی و سلطان المحبوبین و المعشوقین شمس الدین محمد تبریزی و قطب الاقطاب صلاح الدین فریدون زرکوب قونوی و زبدة الاولیاء و السالکین چلبی حسام الدین حسن ولد اخی ترک قونوی عظمنا اللّه بذکرهم، احوال خود را و احوال ایشان را بواسطۀ قصه های پیشنیان در آنجا درج کرده چنانکه فرموده است.
خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
لیکن چون بعضی را آن فطانت و زیرکی نبود که مصدوقۀ حال را فهم کنند و غرض او را بدانند در این مثنوی مقامات و کرامات حضرتش را و از آن مصاحبانش که همدم او بودند که بیت
مقصود ز عالم آدم آمد
مقصود ز آدم آندم آمد
شرح کرده شد تا مطالعه کنندگان و مستمعان را معلوم شود که آنهمه احوال او و مصاحبانش بوده است تا شبهت و گمان از ایشان برود زیرا چون فهم کنند که این اوصاف همان اوصاف است که در قصهٔهای ایشان فرموده است معلوم کنند که مقصود احوال خود و مصاحبانش بوده است و حکمتی دیگر آنست که آنچه مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز فرمود قصهٔهای پیشنیان است، در این مثنوی قصهٔهائیست که در زمان ما واقع شده است. غرض دیگر آنکه مرید باید که باخلاق شیخ خود متخلق گردد و پیروی شیخ کند همچو مأموم بامام و مقتدی با مقتدی مثل خرقه پوشیدن و سرسپردن و سماع کردن و غیره از اعمال شیخ آنقدر که تواند چنانکه میفرماید تخلقوا باخلاق اللّه و هم حضرت والدم مولانا عظم اللّه ذکره مرا از برادران و مریدان و عالمیان مخصوص گردانید بتاج انت اشبه الناس بی خلقا و خلقا این ضعیف نیز بر وفق اشارت حضرتش بقدر وسع طاقت اجتهاد نمود که لایکلف الله نفسا الا وسعها و بر مقتضای من اشبه اباه فما ظلم در موافقت و متابعت و مشابهت حضرتش سعی کرد حضرتش دواوین در اوزان مختلفه و رباعیات انشاء فرمود بطریق متابعت دیوانی گفته شد آخرالامر دوستان التماس کردند که چون بمتابعت مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز دیوانی ساختی در مثنوی نیز متابعت لازم است بنابر آن و جهت آنکه خود را مانند ای حضرتش گردانم از اول ماه ربیع الاول سنۀ تسعین و ستمأه در این مثنوی شروع رفت تا هم از پی ضعیف نیز بعد از رحلت یادآوردی بماند. فی الجمله در هرچه توانستم و دست رسی بود خود را بحضرتش مانند کردم. باقی حضرتش را مقامات است و مرا نیست مگر بود، که آنجا نخوان رسیدن مگر حق تعالی بعنایت خود برساند چنانکه بدینمقدار رسانید هیچ نوع امید از حضرتش نمیٔبرم و همچو بدگمانان که یظنون بالله ظن السوء نومید نیستم که انه لاییاس من روح الله الا القوم الکافرین و الحمدللّه وحده و الصلوة علی نبیه محمد و آله اجمعین الطاهرین و سلم.