کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    آن شنیدی اگرچه مضحکه است
    مضحکه ز اهل دل بجد پیوست
    دو نفر را گرفته بد تاتار
    تا از ایشان برد زر بسیار
    زان دو یک را ببست تا بکشد
    تا از آن دیگر او سخن بکشد
    ترسد از تیغ و گنج بنماید
    در گنج او ز کنج بگشاید
    گفت بسته چرا همی کشیم
    سو بسو خشمگین چه میکشیم
    گفت تا زین بترسد آن دیگر
    بنماید بمن دفینۀ زر
    گفت خود عکس کن بکش او را
    تا بترسم هلم من این خو را
    سیم و زر هرچه هست بنمایم
    در بلندی و پست بنمایم
    چونکه تاتار این سخن بشنید
    خوشش آمد بقهقهه خندید
    کرد آزادشان از آن زحمت
    هر دو بردند زان سخن رحمت
    زین سبب گفت حق به پیغمبر
    امت تو میان امت در
    هست مخصوص از نوازشها
    رسته از محنت و گدازشها
    یک عنایت که آخر آمده ‌ اند
    زان مطیع اوامر آمده اند
    قوم پیشین سیاستم دیدند
    امت تو از آن بترسیدند
    جمله را گشت آن بلا عبرت
    در عبادت شدند بی فترت
    از چنان جرمها حذر کردند
    همدگر را از آن خبر کردند
    آنچه بر قوم نوح و امت هود
    رفت قوم تو جمله را بشنود
    زامت تو کس آن گناه نکرد
    آن چنان جرم بی پناه نکرد
    زانجهت گشت نامشان مرحوم
    نشوند از لقای من مرحوم
    همچنین هم بدان که این یاران
    که کنون بگرویده اند از جان
    هستشان از خدا عنایت ها
    همه را شد چنین کفایتها
    که نکردند هیچگونه گناه
    جمله گشتند رام مرد آله
    هر کسی کو شود مرید اکنون
    مرتبه اش زین سبب بود افزون
    بشنود او حکایت همه را
    آن جفاهای قوم چون رمه را
    که از آن فتنه ها چه برخوردند
    نیک پنداشتند و بد کردند
    هر کسی را از آن چه گشت بدید
    هر کسی در درون چه نقصان دید
    از چنان جرمها بپرهیزد
    جنس آن گردها نینگیزد
    لیک این هم تو نیز نیک بدان
    که تمامت نبوده اند چنان
    یک گره زان بدند خاص و امین
    رسته از شک و گشته عین یقین
    در ره شیخ با ادب بودند
    طالب و عاشقان رب بودند
    پاک از کین و از حسد بودند
    فارغ از مال و از جسد بودند
    جو لقای خدای در دلشان
    سر بسر بود ناخوش و هذیان
    غم دینشان چنان بده که دمی
    نبدیشان فراغتی بغمی
    اشگ ریزان بدند و دل بریان
    بهر دیدار حق ز جان گریان
    شیخ را جملگان مطیع بدند
    نز زبان بل ز جان مطیع بدند
    نی در آغاز و نی در آخر کار
    سر زد اندر درونشان انکار
    نی بقول و بفعل یک ز ایشان
    کرده چیزی که آن خلد در جان
    آن کسی را که شیخ خوش دیدی
    صدق ایشان از او نگردیدی
    لاجرم هر یکی در آخر کار
    گشت اندر جهان جان مختار
    بود از ایشان یکی صلاح الدین
    در خلافت ز جمله شد تعیین
    هم حسام الحق آن ولی خدا
    بعد از او شیخ گشت در دو سرا
    باقیان هم بزرگوار شدند
    همه در عشق کامگار شدند
    وانکه بودند مجرم و م حرو م
    عاقبت هم شدند از او مرحوم
    دستشان را گرفت شیخ ودود
    جرمشان را ز جود خود بخشود
    هرکه از جان ودل برو چفسید
    آخر کار با مراد رسید
    جزمگر نادری که سخت مصر
    بود و روزی نشد بصدق مقر

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha