مصطفی گفت اکثر اهل جنان
ابلهان اند و ساده و نادان شد
ابلهیشان ز غایت خرد است
نی چنان ابلهی که خوار و رداست
زانچه بیفایده است نادان اند
وانچه پر فایده است جویان اند
گشته نادان زغیر یار و زیار
سخت دانا و آگه و بیدار
هم نبی گفت هر که حق را دید
گشت لال و ز گفتگوی برید
باز فرمود هر که دید خدا
شد زبانش دراز در دو سرا
مینماید تناقض این گفتار
همچو گفتن که رو بیار و میار
لیک تأویل اگر کنی بسزا
نی تناقض نمایدت نه خطا
گویمت کز چه روی لال شود
زان سخن کز برای نفس رود
چون ز حق گوید و زند دم راز
شود او را زبان عظیم دراز
زین طرف لال و زان طرف گویا
زین طرف شسته زان طرف پویا
زین طرف خفته زان طرف بیدار
ز ین طرف لنگ و زان طرف رهوار
پیش علم خدای نادان شو
بیخودانه بجذب حق میرو
پیش خرمن مگو زیک دانه
جان فدا کن برای جانانه
هر که دیدش گداخت از هستی
نی بلندیش ماند و نی پستی
این چنین ابلهی است اهل جنان
نی چنان کز ازل بود نادان
سر این را نکرد فهم کسی
راز شاهان کجا رسد بخسی
سر بنه پیش ما که سر ببری
سر بیسر کند شهی و سری
نی که نان چون فدای انسان شد
مردگی رفت از او و کل جان شد
سنگ سرمه چراست بگزیده
زانکه شد قوت نور هر دیده
چونکه در چشم رفت نور شود
هر طرف همچو نور دیده رود
سرمه گوید در آن فنا نورم
گشت حالم ز سرمگی دورم
در فنا گفت من حقم منصور
غوره بودم کنون شدم انگور
بحر نورم چه جای انگور است
بلکه از من دو کون پر نور است
جسم من پرده است پیش نظر
همچو ابر سیاه پیش قمر
ساکنان زمین جز ابر سیاه
کی ببینند چون نهان شد ماه
لیک آن کو بر آسمان باشد
ماه در پیش او عیان باشد
دائماً بی حجاب در نظرش
ماه باشد چو اوست بر زبرش
ابر تن را چگونه برمه جان
بگزیند کسی که دارد آن
اولیا را هم اولیا دانند
دشمنان دوست را کجا دانند
عقل باید که عقل را داند
طفل در فهم عقل درماند
هر کرا تو بصدق خواهانی
او ترا جان و تو ورا جانی
جنس تو باشد او مگو دگر است
گر فرشته بود وگر بشر است
گرچه نبود ز روی صورت جنس
جنس تست او مگو که نیست زانس
نی که سگ چون که میل کردبانس
حق شمردش زسنگ و زمرۀ جنس
چارمینش بخواند در قرآن
هشتمینش شمرد از آن مردان