گرچه الاست منزل ره دان
راه دیگر در اوست بی پایان
ره دو نوع است یک گذر ز خود است
این چنین راه را کران و حداست
زانکه هستی تن بود محدود
آخری دارد این جهان وجود
آخری نیست راه منزل را
بینهایت بدان ره دل را
میتوان از خودی گذر کردن
زین جهان فنا سفر کردن
لیک از آن منزلی که دار بقاست
نیست امکان گذر چو وصل خداست
راه خشگی و منزلش پیداست
بی نشان است ره که در دریاست
بعد وصلت سفر دگرگون است
سیر واصل نهان و بیچون است
سیر الی اللّه داشت اول او
سیر فی اللّه شد کنونش خو
سفر واصلان چنین میدان
نشنیدی که کل یوم شان
سایۀ حق چو گشت ظاهرشان
سر عرش است جان طاهرشان
سایه جنبد ز شخص نی از خود
چه خبر سایه راز نیک و ز بد
سیر ایشان چو سر حق باشد
دمبدمشان ز حق سبق باشد
بدو نیک ولی است از یزدان
هرچه سایه کند ز شخص بدان
مارمیت اذ رمیت در قرآن
زین سبب گفت خالق دو جهان
مرد خود بین ازین سخن دور است
نفس تاریک ضد این نور است
پیش خلق این سخن محال بود
پیش عشاق وصف حال بود
مرد عاشق از این شود آگه
مرد عاقل در این بود ابله
عقل معمار این جهان آمد
عشق ویرانی دکان آمد
میکند عقل پرده را افزون
عشق از پرده مبیرد بیرون
عق ل در بند نام و ناموس است
عشق با ننگ و عار مأنوس است
عقل خواهد که تا شود سرور
لیک عشق است خاک هرچاکر
خاک پاشی است عاشقان را دین
فارغ اند از لباس و از تزیین
همه از خواجگی گریزان اند
همه اعدای مال و دکان اند
گاه مستی کنند و گه پستی
ننگ دارند دایم از هستی
نیستی را طلب کنند بجان
سوی جانان روند جلوه کنان
همچو جان از نظر نهان گردند
با ملائک در آسمان گردند
تنشان گرچه در نظر باشد
جانشان بر تر از قمر باشد
همدگر را همه همیدانند
گر هزاران تنند یک جان اند
گرچه از چشم خلق محجوب اند
پیش خالق عظیم محبوب اند
خلق اگر لمعه ای بدیدندی
عشقشان را بجان خریدندی
خاکدان را از آن همیجویند
که روان سوی یم نه چون جویند
سغبۀ این جهان از آن گشتند
کاولیای خدا نهان گشتند